به گزارش خبرگزاری مهر، ششمین نشست اساتید منتخب علوم انسانی اسلامی ویژه جامعه شناسی اسلامی با تأکید بر الگوی دینی مواجهه با آسیبهای اجتماعی و نقد الگوهای غربی، ۱۱ مهر ماه، به همت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا و با همکاری دانشگاه جامع امام حسین(ع) و د انشگاه علوم و معارف قرآن کریم، در بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی برگزار شد.
حامد حاجی حیدری، در این نشست به ارائه سخنرانی خود با عنوان «شبکه به جای جامعه؛ چرخش پارادایمی در علوم اجتماعی» پرداخت.
حاجی حیدری گفت: ما با نوع جدیدی از علوم مواجهیم. علوم شناختی کلا علوم انسانی قبلی را بازنشست میکند. روش تحقیق های قبلی مبتنی بر پیمایش و مصاحبه و فوکوس گروپ را به بایگانی میسپرند و به جایش چیز جدیدی میآورند با عنوان تحلیل کلان دادهها. تحلیل کلان دادهها چیزی در کنار روشهای دیگر علوم اجتماعی نیست، بلکه جایگزین آنهاست. وقتی شما اطلاعات به روز و در لحظه هفتاد میلیون ایرانی در دست تان است چرا باید پیمایش انجام بدهید با چهل هزار نمونه. دلیلی برای این کار وجود ندارد چون ما دیگر اطلاعات دقیق داریم. تمام مسائل اجتماعی را میدهیم به الگوریتم کامپیوتری.
وی ادامه داد: علوم شناختی با سه رویکرد در دهه ۱۹۵۰ شکل گرفت. ابتدا به واسطه تلاش افرادی مانند نوآم چامسکی. بعد مهندسین سردمدار این قضیه شدند و الهام بخش روان شناسان شدند و در نهایت عصب شناسها. این سه دسته دست به دست هم دادند و علوم شناختی را شکل دادند. علوم شناختی علومی در کنار سایر علوم نیست بلکه جایگزین علوم انسانی است. اگر ما دنبال علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی هستیم اصلا باید برویم در این فضا تنفس کنیم. باید ببینیم با این علوم جدید سایبری چطور میشود از حکمرانی مشروع صحبت کرد.
این جامعه شناس گفت: ما همه چیز را شرقی، غربی می کنیم. میگوییم متفکران غربی بدند و یک نفر پیدا میکنیم که خوب است به نام ابن خلدون و در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برایش تالار درست می کنیم. اصلا مشکل ما همین ادوارد سعید و نواستعماریها هستند که گفتمانی درست کردند که نسبیت گراست. ما امروز با سه جور نسبیت گرایی در کشور مواجه هستیم که همه چیز را به رکود کشانده است. یک بار سروش با نسبیت گرایی به بنیادگرایی ضربه زد. فردیدیها هم این کار را کردند و بعد هم فوکوییها این کار را کردند و این نوع نسبیت گرایی کاری کرد که اصلاً هر نوع بحث اصولی در کشور ما منتفی شد. ابن خلدون هم از لحاظ نصف النهار غربی محسوب می شود. می گویید خوب ابن خلدون مسلمان است. مقدمه ابن خلدون اساساً در رد مابعدالطبیعه است و از آگوست کنت هم پوزیتیویست تر است. بعد می بینید که خیلی از دوستان ما و علاقمندان علوم انسانی اسلامی، فیلسوف مورد علاقهشان، هایدگر غربی است. تا دانشجویان ما کتاب کانت دست می گیرند می گویند غربی است. پس چرا هایدگر بد نیست؟ میگویند چون هایدگر حرف هایی از معنویت زده و معنویت هم یعنی شرق. خوب اگر معیار معنویت است، معیار را صریح بیان کنید. کتابی دیدم درباره فمینیسم کاتولیک که اگر یک مسلمان می خواست درباره زنان کتاب بنویسد نمی توانست به این خوبی بنویسد.
وی افزود: ما نتوانستیم از این میراث استفاده کنیم چون اسیر نسبی گرایی هستیم. سه دسته نسبیت گرا در این کشور داریم. سروشیستها، فردیدیها و فوکوییها. اینها جلوی گفتگوی سازنده و افزایش میراث مفید علوم انسانی را گرفتهاند. از صبح ما بارها گفتیم که این حرف برای غربی هاست و به درد ما نمی خورد و ما باید خودمان یک مدل درست کنیم. نباید این کار را بکنیم. چطور عقل فردید به این نتیجه رسید که این بخش از سخن هایدگر به درد ما می خورد بخش دیگرش نمی خورد؟ آقای دکتر کچویان میگوید که از حیث التفاتی این بخش فوکو به ما میسازد جای دیگرش نمی سازد. این ایجاد شرق و غرب باعث شده است که این علوم انسانی اسلامی و به طور خاص جامعه شناسی اسلامی که می خواهیم بنا کنیم، نحیف باشد و از نفس می افتد. اصلا فرض کنید هرآنچه در آکادمی جامعه شناسی ما جریان دارد، غربی است و تعطیلش کنیم بگذاریم کنار بگوییم شما حالا بساز. روش عاقلانه چیست؟ گویا صدراییها چنین نظری دارند. ما موج نسبیت گرایی ناشی از چرخش زبان شناختی داشتیم که وارد ایران شده است و برای ما مصیبت به بار آورده است. در سال ۱۹۳۶ چیزی درست شد به نام نظریه عمومی محاسبات. محصول چرخش زبان شناختی چیزی شده است به نام شناخت ناگروی که معتقد است نمی توان شناخت عام ایجاد کرد و نمی توان نظریه عام جهانشمول شرقی غربی داشت و باید برای خودمان داشته باشیم.
حاجی حیدری اظهار داشت: این شناخت ناگروی پوپرو سروش و فوکو و دکتر کچویان و هرمنوتیسینها و فردید یا پراگماتیسم امریکایی از طریق میرسپاسی جامعه شناسی ایران را از نفس انداخت. چپ جدید باز از طریق بوردیو تآثیر گذاشت و آن هم بخش دیگری از جامعه شناسی ما را از نفس انداخت. همه اینها وجه مشترکی دارند به نام شناخت ناگروی که معتقد است نمی توان شناخت عام ساخت در واکنش به این رویکردها اردوگاه جدیدی درست شد ملهم از نظریه عمومی محاسبات که پایه علوم شناختی شد.
وی در پایان گفت: نقطه عزیمت علوم شناختی در برابر شناخت ناگروی و پست مدرنیسم و پساساختارگرایی این است که شناخت ممکن است به این شرط که پروسه شناخت را دقیق کنید و آن را تبدیل کنید به الگوریتمهای رایانهای.
نظر شما